مسی
 


Saturday, November 30, 2002


Wednesday, November 27, 2002


Tuesday, November 26, 2002


Monday, November 25, 2002
  • اِمشب شب مهتــابـــه
    حَبيبــَـــم رو مــی‌خـوام؛
    حَبيبَـم اگــر خــــــوابــه
    طبيبـَــــم رو مــی‌خـوام؛
    خــواب است و بــيــدارش کنيــد
    مسـت است و هشيارش کنيــد
    گوئيــد فلانــی اومده
    آن يــار جـانـی اومده
    اومـــده
    حـالتـو،
    احوالتو،
    سفيد روی تو،
    سيه موی تو
    ببيـــند برود؛


    اِمشب شــب مهتابــــــه
    حَبـيبــَــــم رو مـــــی‌خــــــــــــــــــوام ...



Saturday, November 23, 2002
  • گفتم غـم تـو دارم گفتا غـمـت سَر آيد
    گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر بر آيد
    گفتم ز مـهـروَرزان رســم وفــا بـيـامـوز
    گفتا ز خوبـرويـان اين کـار کـمتـر آيد
    گفتم کـه بـر خـيـالـت راه نـظـر بـبـنـدم
    گفتا که شبرُوَست او از راهِ ديگر آيد
    گفتم کـه بُویِ زلـفت گمـراه عالمم کرد
    گفتا اگـر بـدانـی هـم اُوت رهـبـر آيد
    گفتم خوشا هوايی کـز بـادِ صبـح خيزد
    گفتا خنک نسيمی کز کویِ دلبر آيد
    گفتم که نوش لَعلَت ما را به آرزو کشت
    گفتا تو بندگی کُـن کو بنده پـرور آيد
    گـفتم دلِ رحيـمت کی عَـزم صلح دارد
    گفتا مگوی با کس تا وقتِ آن در آيد

    گفتم زمانِ عشرت ديدی که چون سَرآيد
    گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سَرآيد



Friday, November 22, 2002


Wednesday, November 20, 2002
  • رستم از اين نفس و هوا، زنده بلا مرده بلا
    زنده و مرده وطنم نيست به جز فضل خدا

    رستم از اين بيت و غزل، ای شه و سلطان ازل
    مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

    قافيه و مغلطه را گو همه سيلاب ببر
    پوست بود پوست بود درخور نغز شعرا
    مولانا



Tuesday, November 19, 2002
  • قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چيست
    مرد صاحب درد، درد مرد می‌داند که چيست
    هر زمان در مجمعی گردی چو دانی حال ما
    حال تنها گرد، تنها گرد می‌داند که چيست
    رنج آنهايی که تخم آرزويی کشته‌اند
    آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چيست
    آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
    هر کرا بودست آه سرد می‌داند که چيست
    بازی عشقست کاينجا، عاقلان در ششدرند
    عقل کی منصوبه اين نرد می‌داند که چيست
    قطره‌ای از باده عشقست صد دريای زهر
    هرکه يک پيمانه زين می خورد می‌داند که چيست
    وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم
    علت آثار روی زرد می‌داند که چيست

    وحشی بافقی



Sunday, November 17, 2002


Friday, November 15, 2002


Tuesday, November 12, 2002


Monday, November 11, 2002
  • مردمان را ديدم.
    شهرها را ديدم.
    دشت‌ها را، کوه‌ها را ديدم.
    آب را ديدم، خاک را ديدم.
    نور و ظلمت را ديدم.
    و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم.
    جانور را در نور، جانور را در ظلمت ديدم.
    و بشر را در نور، و بشر را در ظلمت ديدم.
    سهراب



Sunday, November 10, 2002
  • ساقی بده پيمانه‌ای ز آن می که بی خويشم کند
    بر حسن شور انگيز تو عاشق‌تر از پيشم کند
    ز آن می که در شب‌های غم، بارد فروغ صبحدم
    غافل کند از بيش و کم، فارغ ز تشويشم کند
    نور سحرگاهی دهد، فيضی که می‌خواهی دهد
    با مسکنت شاهی دهد، سلطان درويشم کند
    ســوزد مـرا، ســازد مـرا، در آتــش انـدازد مـرا
    وز من رها سازد مرا، بيگانه با خويشم کند
    بستاند ای سرو سهی، سودای هستی از «رهی»
    يغما کند انديشه را، دور از بدانديشم کند



Saturday, November 09, 2002
  • اين عشق، چه عشق است؟ ندانيم که چون است
    عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است

    فرزانه چه دريابد و ديوانه چه داند؟
    از مستی اين باده که هر روز فزون است

    ماهی‌ست نهان بر سر اين بحر پريشان
    کاين موج ِ سراسيمه بلند است و نگون است

    حالی و خيالی‌ست که بر عقل نهد بند
    اين طرفه چه آهوست کزو شير زبون است؟

    آن تيغ کجا بود که ناگه رگِ جان زد؟
    پنهان نتوان داشت که اينجا همه خون است

    با مطلع ِ ابروی تو هوش از سر من رفت
    پيداست که بيت‌الغزلِ چشم تو چون است

    با زلفِ تو کارم به کجا می‌کشد آخر؟
    حالی که ز دستم سر اين رشته برون است

    سايه! سخن از نازکی و خوش بدنی نيست
    او خود همه جان است که از جامه برون است

    برخيز به شيدايی و در در زلفِ وی آميز
    آن بخت که می‌خواستی از وقت، کنون است

    با خلعتِ خاکی طلبی طلعتِ خورشيد
    رخساره بر افروز که او آينه‌گون است


Tuesday, November 05, 2002


 
Messi is here,
Messi is there,
Messi is eveywhere ...




Home       Archives