Monday, December 30, 2002

بنگر ز جهان چه طرف بربستم؟ هيچ وز حاصل عمر چيست در دستم؟ هيچ شمع طربم ولی چو بنشستم، هيچ من جام جمم ولی چو بشکستم، هيچ
- منم روی زمين تنهاترين خاک خدا
همه تنم در حسرت يک جای پا
جزيرهام، جزيرهای که هميشه تو غربته
تنهام نگذار ای رهگذر، من تشنه محبتم
تو نديدی چه غريبه جزيره
يه خاکه، توی آب اسيره
هميشه تو هراس مرگه
که روزی زير آب نميره
منم تنهاترين جزيره روی زمين
تو میدونی درد منو غربت نشين
جزيرهای پابستهام، شده بنبست دنيای من
ای رهگذر! از بی کسی شده مسموم هوای من
- بی تو شـاعـر بـی غـزل شد
بی تو هـر شـعـری دغل شد
بی تو عاشق بی نفس شد
بی تو آزادی قــــــــفــس شد
لالـه در حـجـلـه بـاد رفـت
ياس همخواب تگرگ شد
مـرگ زيـر جـلـد مــاه بـود
مــاه آئـيـنـه مـــــرگ شـد
حرفـهـايی کـه گـفتنی بـود
وقتی میشد گفت نگفتی
وقتی میشد با تـو گل داد
قـدر يـک بـرگ نـشـکـفـتی
ای بهار دل شکسته
در هـوای خـونـه من
آخـرين خاطـره سبـز
در دل تـــرانــــــه من
تازه شو گل کن دوباره
با تـمـام خـستگیهـا
با هـمـه بی اعتمـادی
به شب دلبستگیها
يـک سـفـــر يـک بـار ديــگــه
بايد عاشق شد و دل باخت
بــايـد از خـــاکـســتــــریهـا
مـعـنـی آبـیتـــری سـاخـت
فـرصـتـی دوبـــاره بـــايـــد
فـرصـتـی بــرای گــفــتــن
لحظهای بی ترس و ترديد
يک نفس محض شکفتن
مــا ســزاوار طــلـــــــوع
فصل ياس و لاله هستيم
ما کـه خورشيد نفروختيم
ما کـه بـاران نشـکـستيم
Sunday, December 29, 2002

- فرقی نداره وقتی ندونی و نبينی
گريهات میگيره وقتی میدونی و میبينی
Friday, December 27, 2002

Tuesday, December 24, 2002

- برف میبارد؛
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ؛
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ ...
Sunday, December 22, 2002

- آخر به چه گويم هست از خود خَبرَم چون نيست
وز بهـر چه گويم نيست بـا وی نظرم چون هست
Saturday, December 21, 2002

- ای برای با تو بودن بايد از بودن گذشتن!!!
Friday, December 20, 2002

- هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
Thursday, December 19, 2002

- ديدی گفتم:"ميشه از برق نگات، خورشيد رو خاکستر کرد"
Wednesday, December 18, 2002

- دلم گرفت
دلت گرفت دلش گرفت | گرفتيم | | | | و | | | | گرفتيد | | | و | | | | گرفتند | | پس بنگر که کجائی تو! |
[بر گرفته و تخليصی از نوشتههای من، برای عمهام]
- درهای پنجره رو تا انتها باز میکنم
تو خيالم با تو پرواز میکنم
Tuesday, December 17, 2002

- اگه از عشق ميشه قصه نوشت
ميشه از عشق تو گفت ميشه با ستارههای چشم تومغرب نو، مشرق نو برپا کرد ميشه از برق نگاتخورشيد رو خاکستر کرد ميشه از گندميهای سر زلفتيه عالم شعر نوشت آره از عشق تو ديونگی هم عالمی داره آره از عشق تو مردن داره ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست همه راحت شد ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست تو هم راحت شد اگه از عشق ميشه قصه نوشتميشه از عشق تو گفت
Monday, December 16, 2002

- دستهام پر از ستارهست، قلبم پر از اميدِ، ...
Saturday, December 14, 2002

- چشمهای منتظر به پيچ جاده ...
Monday, December 09, 2002

- و تو چه زيبا نشستی اينجا
و چه نافذ مینگری مرا
...
- غصه نخور دل ديونه
آسمون ابری نميمونه
آخر اين شبا سپيده
پر از نور و عشق و اميده
Sunday, December 08, 2002

- به تو نفرين دل عاشق، دل زار ...
Saturday, December 07, 2002

| ستاره پرپر میکنی | | ای نازنين! گريه نکن | | پروانه آتش میزنی | | تو اينچنين، گريه نکن | | گريه نکن، ای شبزده! | | ای شبنشين! گريه نکن |
- لپ گليت اناره، دهنمو آب مياره
میخوام که گاز بگيرم، اين نوبره بهاره
Thursday, December 05, 2002

- از شبنم عشق، خاکِ آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
يک قطره از آن چکيد، نامش دل شد
Wednesday, December 04, 2002

- هر کی که بد بياره روزگارش
ناز میکنه براش هميشه يارش
هر کی که بد نياره روزگارش
ناز میکنه براش هميشه يارش
هر کی که خوش بياره روزگارش
ناز میکنه براش هميشه يارش
هر کی که خوش نياره روزگارش
ناز میکنه براش هميشه يارش
ناز
ناز میکنه
ناز میکنه براش
ناز میکنه براش هميشه
ناز میکنه براش هميشه يارش
Tuesday, December 03, 2002

- امروز فرداييست که ديروز نگرانش بوديم ...
Monday, December 02, 2002

- اصلاً شما بگين من چیام ... خَرم؟ خُلم؟ ديوونم؟ ...
- در هوايت بیقرارم روز و شب؟
سر ز کويت بر ندارم روز و شب؟
!!!
- «فقط يک چيز را ياد آوری میکنم:ما الآن در خوشبختی کامل به سر میبريم(!) قدر اين روزها را بدان»
آ.ن. 74-10-16
- دستها میسايم
تا دری بگشايمبر عبث میپايم، که به در کس آيد
دارم از زلـف سيـاهـش گلـه چـنـدان که مپرس که چنان زو شدهام بی سر و سامان که مپرس
- به رويم پنجرت را باز بگذار
به دل دارم دمی با تو بمانمبه دل دارم برای تو بخوانم نيما
- تو سينه اين دل من، میخواد آتيش بگيره ...
Sunday, December 01, 2002

وقتی میيای صدای پات، از همه جادهها میياد انـگار نـه از يــه شــهـر دور، کـه از هـمــه دنــيـا میياد تا وقتی که در وا مـیشه، لـحظه ديــدار میرسه هر چی که جادهست رو زمين، به سينه من میرسه
ای که تويی همه کسم، بی تو میگيره نفسم اگه تو رو داشته باشم، به هرچی میخوام میرسم
وقـتی تـو نـيستی قلبمـو، واسه کـی تکـرار بکنم گـلـــهــای خــوابآلــوده رو، واســـه کــی بـــيـدار بکنم دست کبوتـرهای عشـق، واسه کی دونـه بپاشه مـــگـــه تـــن مــن مــیتــونــه، بــدون تـــو زنـده باشه
ای که تويی همه کسم، بی تو میگيره نفسم اگه تو رو داشته باشم، به هرچی میخوام میرسم
Saturday, November 30, 2002

- بارون اگه بباره
چتری میشم دوباره
Wednesday, November 27, 2002

- هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد ...
- و چه اندک بود فرصتی که گذشت!!!
Tuesday, November 26, 2002

- اِنّا اَنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدر
Monday, November 25, 2002

- اِمشب شب مهتــابـــه
حَبيبــَـــم رو مــیخـوام؛ حَبيبَـم اگــر خــــــوابــهطبيبـَــــم رو مــیخـوام؛ خــواب است و بــيــدارش کنيــد مسـت است و هشيارش کنيــدگوئيــد فلانــی اومده آن يــار جـانـی اومده اومـــدهحـالتـو،احوالتو،سفيد روی تو،سيه موی تو
ببيـــند برود؛
اِمشب شــب مهتابــــــهحَبـيبــَــــم رو مـــــیخــــــــــــــــــوام ...
Saturday, November 23, 2002

گفتم غـم تـو دارم گفتا غـمـت سَر آيد گفتم که ماهِ من شو گفتا اگر بر آيد گفتم ز مـهـروَرزان رســم وفــا بـيـامـوز گفتا ز خوبـرويـان اين کـار کـمتـر آيد گفتم کـه بـر خـيـالـت راه نـظـر بـبـنـدم گفتا که شبرُوَست او از راهِ ديگر آيد گفتم کـه بُویِ زلـفت گمـراه عالمم کرد گفتا اگـر بـدانـی هـم اُوت رهـبـر آيد گفتم خوشا هوايی کـز بـادِ صبـح خيزد گفتا خنک نسيمی کز کویِ دلبر آيد گفتم که نوش لَعلَت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگی کُـن کو بنده پـرور آيد گـفتم دلِ رحيـمت کی عَـزم صلح دارد گفتا مگوی با کس تا وقتِ آن در آيد
گفتم زمانِ عشرت ديدی که چون سَرآيد گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سَرآيد
Friday, November 22, 2002

دل و دينم، دل و دينم ببردست بَر و دوشش، بَر و دوشش، بَر و دوش دوای تو، دوای توست حافـظ لب نوشش، لب نوشش، لب نوش
Wednesday, November 20, 2002

- رستم از اين نفس و هوا، زنده بلا مرده بلا
زنده و مرده وطنم نيست به جز فضل خدا
رستم از اين بيت و غزل، ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافيه و مغلطه را گو همه سيلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور نغز شعرا
مولانا
Tuesday, November 19, 2002

قدر اهل درد صاحب درد میداند که چيست مرد صاحب درد، درد مرد میداند که چيست هر زمان در مجمعی گردی چو دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد میداند که چيست رنج آنهايی که تخم آرزويی کشتهاند آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چيست آتش سردی که بگدازد درون سنگ را هر کرا بودست آه سرد میداند که چيست بازی عشقست کاينجا، عاقلان در ششدرند عقل کی منصوبه اين نرد میداند که چيست قطرهای از باده عشقست صد دريای زهر هرکه يک پيمانه زين می خورد میداند که چيست وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم علت آثار روی زرد میداند که چيست
وحشی بافقی
Sunday, November 17, 2002

- همانطور که خدا روزه فردا را امروز از تو نمیخواهد، تو نيز روزی فردايت را امروز از او طلب مکن ...
Friday, November 15, 2002

- دست در دست کسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخنها که بيان میکند از دوست به دوست؛
Tuesday, November 12, 2002

- تنها دليل من که خدا هست و،
اين جهان
زيباست،وين حيات، عزيز و گرانبهاست؛ لبخندِ چشم توست!
Monday, November 11, 2002

- مردمان را ديدم.
شهرها را ديدم.
دشتها را، کوهها را ديدم.
آب را ديدم، خاک را ديدم.
نور و ظلمت را ديدم.
و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم.
جانور را در نور، جانور را در ظلمت ديدم.
و بشر را در نور، و بشر را در ظلمت ديدم.
سهراب
Sunday, November 10, 2002

ساقی بده پيمانهای ز آن می که بی خويشم کند بر حسن شور انگيز تو عاشقتر از پيشم کند ز آن می که در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم غافل کند از بيش و کم، فارغ ز تشويشم کند نور سحرگاهی دهد، فيضی که میخواهی دهد با مسکنت شاهی دهد، سلطان درويشم کند ســوزد مـرا، ســازد مـرا، در آتــش انـدازد مـرا وز من رها سازد مرا، بيگانه با خويشم کند بستاند ای سرو سهی، سودای هستی از «رهی» يغما کند انديشه را، دور از بدانديشم کند
Saturday, November 09, 2002

- اين عشق، چه عشق است؟ ندانيم که چون است
عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است
فرزانه چه دريابد و ديوانه چه داند؟
از مستی اين باده که هر روز فزون است
ماهیست نهان بر سر اين بحر پريشان
کاين موج ِ سراسيمه بلند است و نگون است
حالی و خيالیست که بر عقل نهد بند
اين طرفه چه آهوست کزو شير زبون است؟
آن تيغ کجا بود که ناگه رگِ جان زد؟
پنهان نتوان داشت که اينجا همه خون است
با مطلع ِ ابروی تو هوش از سر من رفت
پيداست که بيتالغزلِ چشم تو چون است
با زلفِ تو کارم به کجا میکشد آخر؟
حالی که ز دستم سر اين رشته برون است
سايه! سخن از نازکی و خوش بدنی نيست
او خود همه جان است که از جامه برون است
برخيز به شيدايی و در در زلفِ وی آميز
آن بخت که میخواستی از وقت، کنون است
با خلعتِ خاکی طلبی طلعتِ خورشيد
رخساره بر افروز که او آينهگون است
- راســــــــــــــــــــــــی، پرتقال فروش هم پيدا شد!
Tuesday, November 05, 2002

Saturday, October 26, 2002

- الهی برافتد نشان جدائی ...
Sunday, October 20, 2002

- يا اون ديونهست، يا من خُلم، يا جفتش، يا هيچکدام!
پيدا کنيد پرتقال فروش را ...
Saturday, October 19, 2002

- در ره وصل تو تا کی درد حيرت بايدم ...
Wednesday, October 16, 2002

- هميشه من به ديدنت اومدم
يه بار تو هم سرزده اينجا بيا ...
Sunday, October 13, 2002

بارها گفتهام و بار دگر میگويم که من دلشده اين ره نه به خود میپويم در پس آيينه طوطی صفتم داشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو میگويم من اگر خارم و گر گل چمن آرايی هست که ار آن دست که او میکشدم میرويم دوستان عيب من بيدل حيران مکنيد گوهری دارم و صاحب نظری میجويم گرچه با دلق ملمع می گلگون عيب است مکنم عيب کز او رنگ ريا میشويم خنده و گريه عشاق ر جايی دگر است میسرايم به شب و وقت سحر میمويم
حافظم گفت که خاک در ميخانه مبوی گو مکن عيب که من مشک ختن میبويم
Saturday, October 12, 2002

سرو چمان من چرا ميل چمن نمیکند همدم گل نمیشود ياد سمن نمیکند
- تو نباشی کی بگيره خستگی رو از تن من؟ ...
Thursday, October 10, 2002

- ای که تو باغچه چشمات، گل صد رنگ بهونه است
تو بهار دل سبزت، نفس سبز جوونه است
چی بگم با دل تنگم، که مثه برده اسيره
توی اين خلوت سينه، داره از قصه میميره
چی بگم صبح سپيدم، مثه شبهای سياهه
سينهام زخمی ز سوز، شعله غمگين آهه
Tuesday, October 08, 2002

- بر سر آنم که گر ز دست بر آيد ...
Friday, October 04, 2002

- برون شو ای غم از سينه که لطف يار میآيد
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآيد
نگويم يار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآيد
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گيريد
که کفر از شرم يار من مسلمانوار میآيد
برو ای شکر کين نعمت ز حد شکر بيرون شد
نخواهم صبر گرچه او گهی هم کار میآيد
رويد ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علمهاتان نگون گردد که آن دلدار میآيد
در و ديوار اين سينه همی درّد ز انبوهی
که اندر در نمیگنجد پس از ديوار میآيد
Tuesday, October 01, 2002

- با تو، حکايتی دگر
اين دلِ ما به سر کند
شب سياه قصّه را
هوای تو، سحر کند
Sunday, September 22, 2002

- مینويسم که تو بخوانی
و میدانم که نمیخوانی
و میدانم که نمیدانی
که نمیدانی که مینويسم
که مینويسم که بخوانی
که بخوانی که بدانی
و در کنار دانستههايم
ندانستهای است بزرگ
نمیدانم که تو را از کدامين جلوه من هراس است.
Saturday, September 21, 2002

- نسترن، ای عشق من! حرفی بزن
بگو تورو به خدا تو دلت ماله کيه؟
تو هواست جای ديگست و خودت نمیدونی به خدا!
نسترن، ای عشق من! حرفی بزن
بگو تورو به خدا اين اداها چيچيه؟
تو دلت يک جای ديگست و خودت نمیدونی به خدا!
Sunday, September 15, 2002

- نيايش برای صلح
خداوندا، مرا وسيله صلح خويش قرار ده.
آنجا که کين است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصير است، بادا که بخشايش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که يگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ايمان آورم.
آنجا که نوميدی است، بادا که اميد آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.
خداوندا، بادا که بيشتر در پی تشلی دادن باشم تا تسلی يافتن،
در پی فهميدن باشم تا فهميده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.
چه با دادن است که میگيريم،
با فراموشی خويشتن است که خويشتن را باز میيابيم،
با بخشودن است که بخشايش به کف میآوريم،
با مردن است که به زندگی برانگيخته میشويم.
San Francesco
Saturday, September 14, 2002

- و آن کيست خوشبختتر از من امروز در جهان؟
Thursday, September 12, 2002

- ستايش تراست، ای خداوند من، بهر آنان
که به سبب عشق به تو، میبخشايند؛
که آزمونها و بيماريها را برمیتابند.
San Francesco
Tuesday, September 10, 2002

- نان را از من بگير، اگر میخواهی،
هوا را از من بگير، اما
خندهات را نه.
گل سرخ را از من مگير
سوسنی را که میکاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرريز میکند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزايد.
Saturday, September 07, 2002

- صدام کن،
| صدام کن، | | | | که بی تو تک و تنهام. | | | صدام کن، | | | | صدام کن، | | | | که مرداب نشم، رودخونه باشم. | | | | که با تو من يه دريام! |
Friday, August 30, 2002

- مردانه
قانع کردن، تصاحب کردن [يک نفر] است، بدون آن که لقاحی صورت پذيرد.
Wednesday, August 28, 2002

- گل سنگم،
گل سنگم، چی بگم ازدل تنگم.
Tuesday, August 27, 2002

- - ای مرد معمايی، چه چيز را بيشتر دوست میداری؟ پدرت، مادرت، خواهرت، برادرت، دوستانت؟ وطنت؟ زيبايی؟ زر؟ زن؟
- وطنم کجاست؟ دوستانم کجا هستند؟ خواهرانم کجايند؟
- حال بگو چه چيز را دوست داری. ای بيگانه؟
- ابرها را دوست دارم، ابرهايی که میگذرند، آن بالا، ابرهای شگفتانگيز ...
- بخت و آوازه،
بيهودگی آينه،
به جنون رسيده؛
ولی خاطره ماندگار است.
Fortune, Fame,
Mirror vain,
Gone insane;
But the memory remains.
Thursday, August 22, 2002

- اهميت عقايد برای جنبههای گوناگون زندگی اجتماعی مانند اهميتی است که روغن برای يک دستگاه مکانيکی دارد: کسی بالای توربينی نمیرود و قوطی روغن را روی آن سرازير نمیکند؛ کافيست چند قطره روغن لابلای شيارها و منفذهای مخفی که از جايشان خبر دارد، بريزد.
والتر بنيامين
Sunday, August 18, 2002

- مرا ببوس هزار بار
و صد بار ديگر
و آنگاه هزار و صد بار ديگر
تا آنجا که شمارش صد هزاران بوسه تو و من
گم شود
ترجمه و تخليصی از «يک شاعر رومی»
Wednesday, August 14, 2002

روی بنما و وجود خودم از ياد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو داديم دلو ديده به طوفان بلا گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات ای دل خام طمع اين سخن از ياد ببر سينه گو شعله آتشکده فارس بکش ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر دولت پير مغان باد که باقی سهل است ديگری گو برو و نام من از ياد ببر سعی نابرده در اين راه بجايی نرسی مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر روز مرگم نفسی وعده ديدار بده وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر دوش میگفت بمژگان درازت بکشم يا رب از خاطرش انديشه بيداد ببر حافظ انديشه کن از نازکی خاطر يار برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر
- کسی میتواند در پای عشق بميرد که پيش از آن زندگی در پيش چشمان وی مرده باشد.
Tuesday, August 06, 2002

| وقتی میگم خدا، | | | | نه از جهنمش میترسم، نه به بهشتش چشم دارم، | | | | ... |
Monday, July 22, 2002

- در اينجا هر چيزی مأموريتی دارد، حتی عالیترين و گرامیترين عزيزها و مقدسها مأمورند، مقدمهاند برای مصلحتی. دوستی برای چيست؟ دوستی الفتی است که طبيعت يا خدا در دلها نهادهاست تا به آن «وسيله» مردم را به تعاون و همکاری و همگامی در "امور" زندگانی "وادار" سازد.
.
.
.
چه سخت و غمانگيز است سرنوشت کسی که طبيعت نمیتواند سرش را کلاه بگذارد. چه تلخ است ميوۀ درخت بينائی!
.
.
.
پس چه بايد کرد؟ اين سرزمين را با عقل مصلحتانديش ساختهاند. پس بايد با عقل مصلحتانديش در آن زيست. و چارۀ ديگری پيدا نيست و من چنين کردم اما چنين نبودم و اين دوگانگی مرا رنج میداد. مرا همواره دو نيمه میکرد. نيمی بودنم، نيمی زيستنم و من در ميانه نمیدانستم کدامينم؟!دکتر علی شريعتی
Saturday, July 20, 2002

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لب شيرين نکردنم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد ديده غمديدهام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار چرا که بی سر زلف توام بسر نرود
دلا مباش چنين هرزهگرد و هرجائی که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که آب روی شريعت بدين قدر نرود
من گدا هوس سرو قامتی دارم که دست در کمرش جز بسيم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
سياه نامهتر از خود کسی نمیبينم چگونه چون قلمم دود دل بسر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفيد چو با شه در پی هر صيد مختصر نرود
بيار باده و اول به دست حافظ ده بشرط آنکه ز مجلس سخن بدر نرود
Saturday, July 13, 2002

- ای تو جانی توی رگهام
صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره
لحظههای خواب و رويا
فرصت بودن با تو اگه حتی يه نفس بود
برای باور بودن همه چيز و همه کس بود
کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگيره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگيره
کوچ عاشقانه تو
لحظه شکستن من
خلوت شبانه من
تا هميشه از تو روشن
از غم نبودن تو
گريه کردم تو نديدی
حق حق تلخ صدامو
تو نبودی نشنيدی
عصار
Wednesday, July 10, 2002

- آبی دريا قدقن
شوق تماشا قدقن
عشق دو ماهی قدقن
با هم و تنها قدقن
برای عشق تازه
اجازه بی اجازه
پچ پچ و نجوا قدقن
رقص سايهها قدقن
کشف بوسه بیهوا
به وقت دنيا قدقن
برای خواب تازه
اجازه بی اجازه
در اين قربت خانگی
بگو هرچی بايد بگی
غزل بگو به سادگی
بگو زنده باد زندگی
برای شعر تازه
اجازه بی اجازه
از تو نوشتن قدقن
گلايه کردن قدقن
عطر خوش زن قدقن
تو قدقن من قدقن
برای روز تازه
اجازه بی اجازه
Tuesday, July 09, 2002

- لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
تو ای ناياب، ای ناب
مرا درياب، درياب
منم بینام، بیبام
مرا درياب تا خواب
مرا درياب مستانه
مرا درياب تا خانه
مراقب باش تا بوسه
مرا درياب بر شانه
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
مرا درياب من خوبم
هنوزم آب میکوبم
هنوزم شعر میريسم
هنوزم باد میروبم
مرا درياب در سرما
مرا درياب تا فردا
مرا درياب تا رفتن
مرا درياب تا اينجا
مرا درياب تا باور
مرا درياب تا آخر
مرا درياب تا پارو
مرا درياب تا بندر
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
لا لا لا لا لا لا لا ...
Monday, July 08, 2002

- حالا ديگه تو رو داشتن خياله
دل اسير آرزوهای محاله
غبار پشت شيشه ميگه رفتی
ولی دلم هنوز باور نداره
Saturday, July 06, 2002

- تو را ای آخرين صبح! ای سحر! بدرود
که با آرش تو را اين آخرين ديدار خواهد بود.
- ديروز را دانسته آمديم.
امروز را ندانسته عاشقيم.
و فردا روز را ... ای رند مانده بر دو راهی دريا و دايره،
خدا را چه ديدهای!
سيدعلی صالحی
Friday, July 05, 2002

- تو با توئی ای نگار، زان با طربی
تو بی تو چه دانی که شبی چون باشد
Tuesday, June 25, 2002

- جائی برويم که هر دو بيمار شويم
تو از غم بیکس و من از غم تو
Friday, June 21, 2002

- خداوندا! باشد تا شمعی که افروختهام نور پراکند و آنگاه که گرفتارم و تصميمگيری برايم مشکل است مرا روشن سازد.
باشد که اين شمع آتش افروزد تا خودخواهی، تکبر و ناپاکی مرا درهم سوزاند.
و باشد تا شعلهای افروزد تا قلبم را گرم کند و عشق به من بياموزد.
پائولو کوئلو - Paulo Coelho
Wednesday, June 19, 2002

گر فلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
Tuesday, June 18, 2002

- « راستی داره برف مياد. خيلی قشنگ است، خيلی!!!!!!
ولی خوبیهای تو از همه چيز قشنگتر است، از همه چيز.»
م.د.
Sunday, June 16, 2002

- ديشب تو کجا بودی؟ من خواب تو را ديدم
بين همه گلها، ازغنچه تو را چيدم
Wednesday, June 12, 2002

من ملک بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم
Tuesday, June 04, 2002

- سهم من بوسه گل نيست
سهم من زخمه خواره
سهم من کجا نسيمه
سهم من موج و غباره
کسی در منه که غمگينه هميشه
دلی که تنها باشه جز اين نميشه
Saturday, May 25, 2002

به دنبال محمل چنان زار گريم که از گريه ارابه در گل نشيند
Wednesday, May 22, 2002

به کجا چنين شتابان؟ 
Saturday, May 18, 2002

- به تو نامه مىنويسم اى عزيز رفته از دست ...
Friday, May 10, 2002

Saturday, May 04, 2002

ديشب صدای فرهاد از بيستون نيامد گويا به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
Tuesday, April 30, 2002

نوايی نوايی نوايی نوايی همه باوفايند تو گل بی وفايی | | | | غمت در نهانخانه دل نشيند | بنازی که ليلی به محمل نشيند | | به دنبال محمل سبکتر قدم زن | مبادا غباری به محمل نشيند | | مرنجان دلم را که اين مرغ وحشی | ز بامی که برخواست مشکل نشيند | | بنازم به بزم محبت که آنجا | گدايی به شاهی مقابل نشيند | | به دنبال محمل چنان زار گريم | که از گريه ارابه در گل نشيند | | خوشا کاروانی که شب راه طی کرد | دم صبح اول به منزل نشيند | | | الهی برافتد نشان جدايی جوانی بگذرد تو قدرش ندانی |
- -«... غم با تو گويم، غار!
| بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاری نيست؟» | | صدا نالنده پاسخ داد: | | «.. آری نيست؟» |
م.اميد
Saturday, April 27, 2002

- آينه شکسته
بياييد، بياييد که جان دل ما رفت
بگرييد، بگرييد که آن خندهگشا رفت
برين خاک بيفتيد که آن لاله فرو ريخت
برين باغ بگرييد که آن سرو فرا رفت
درين غم بنشينيد که غمخوار سفر کرد
درين درد بمانيد که اميد دوا رفت
دگر شمع مياريد که اين جمع پراکند
دگر عود مسوزيد کزين بزم صفا رفت
لب جام مبوسيد که آن ساقی ما خفت
رگ چنگ ببريد که آن نغمه سرا رفت
رخ حسن مجوييد که آن آينه بشکست
گل عشق مبوييد که آن بوی وفا رفت
نوای نی او بود که سوز غزلم داد
غزل باز مخوانيد که نی سوخت، نوا رفت
ازين چشمه منوشيد که پر خون جگر گشت
بدين تشنه بگوييد که آن آب بقا رفت
سر راه نشستيم و نشستيم و شب افتاد
بپرسيد، بپرسيد که آن ماه کجا رفت
زهی سايه اقبال کزو بر سر ما بود
سر و سايه مخواهيد که آن فر هما رفت
- در کلاس روزگار
درسهای گونهگونه هست:
درس دست يافتن به آب و نان!
درس زيستن کنار اين و آن.
درس مهر،
درس قهر،
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن!
در کنار اين معلمان و درسها،
در کنار نمرههای صفر و نمرههای بيست؛
يک معلم بزرگ نيز
در تمام لحظهها، تمام عمر!
در کلاس هست و در کلاس نيست!
نام اوست: مرگ
و آنچه را که درس میدهد؛
«زندگی» است!
فريدون مشيری
Monday, April 22, 2002

- خيال نكن نباشي، بدون تو ميميرم
گفته بودم عاشقم، حرفم رو پس ميگيرم
خيال نكن نموني، كارم ديگه تمومه
ليلي فقط تو قصه است، جنون ديگه كدومه
كي ميگه تو نباشي، ستاره بي فروغه
بگذار همه بدونند، كه عاشقي دروغه
«عصار»
Sunday, April 14, 2002

- پروانهها وقتي ميخوابند، بالهايشان را بهم ميچسبانند
پروانهها آنقدر كوچك هستند كه جاي كسي را نگيرند
اما، باز ميبيني، چه فروتنانه خود را از وسط تا ميكنند
اينرا كه ميبينم،
دلم ميخواهد در گوش همه دنيا بگويم:
هيس! مواظب باشيد.
مبادا كوچكترين صدا، خواب پروانهها را آشفته كند!!
Friday, April 05, 2002

- آيا در ميان شما كسي هست كه گرماي دستانش دستم را گرم نكرده باشد؟
Sunday, March 31, 2002

- بُوَد كه بار دگر بشنوم صداي تو را؟
ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را؟
بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
ببوسم آن سر و چشمانِ دلرباي تو را
ز بعد اين همه تلخي كه ميكشد دل من
ببوسم آن لبِ شيرينِ جانفزاي تو را
كيام مجالِكنارِ تو دست خواهد داد
كه غرقِ بوسه كنم باز دست و پاي تو را
مباد روزيِ چشمِ من اي چراغِ اميد
كه خالي از تو ببينم شبي سراي تو را
دل گرفته من كي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را
چنان تو در دلِ من جا گرفتهاي اي جان
كه هيچ كس نتواند گرفت جاي تو را
ز روي خوبِ تو برخوردهام، خوشا دلِ من
كه هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را
سزاي خوبيِ تو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد ميدهد سزاي تو را
به ناز و نعمتِ باغِ بهشت هم ندهم
كنارِ سفره نان و پنير و چاي تو را
به پايداريِ آن عشقِ سربلند قسم
كه سايه تو به سر ميبرَد وفاي تو را
هـ . ا. سايه
Wednesday, March 27, 2002

- .
.
.
هلا يار، هلا يار، مرا بيش ميازار
مكن بيش دلم ريش، چه آماده عشقيم
.
.
.
- مَن ِ من
و من اينگونه دنبالش هستم
و آن كجاست آن من گمشده من
[نهآن قطعه يافت شده من]
آن من كه من بود،
كه ــ با فرياد ــ او اينگونه ميگفت:
منم، من.
Tuesday, March 26, 2002

- يار دبستانی من
يار دبستاني من چوب الف بر سر ما | با من و همراه مني بغض من و آه مني | حك شده اسم من و تو تركه بيداد و ستم | رو تن اين تخته سيا مونده هنوز رو تن ما | دشت بيفرهنگي ما خوب اگه خوب بد اگه بد | هرزه تمام علفاش مرده دلاي آدماش | دست من و تو بايد اين كي ميتونه جز من و تو | پردهها رو پاره كنه درد ما رو چاره كنه |
Monday, March 25, 2002

- مـهـر
هنگامي كه مهر شما را فراميخواند، از پياش برويد، اگرچه راهش دشوار و ناهموار است.
و چون بالهايش شما را در بر ميگيرند، وا بدهيد، اگرچه شمشيري در ميانِ پرهايش نهفته باشد و شما را زخم برساند.
و چون به شما سخن ميگويد او را باور كنيد، اگرچه صدايش رؤياهاي شما را برهم زند، چنان كه بادِ شمال باغ را ويران كند.
زيرا كه مهر در همان دَمي كه تاج بر سر شما ميگذارد، شما را مصلوب ميكند. همچنان كه ميپروراند، هَرَس ميكند.
همچنان كه از قامتِ شما بالا ميرود و نازكترين شاخههاتان را كه در آفتاب ميلرزند نوازش ميكند، به ريشههاتان كه در خاك چنگ انداختهاند فرود ميآيد و آنها را تكان ميدهد.
شما را مانندِ بافتههاي جو در بغل ميگيرد.
شما را ميكوبد تا برهنه كند.
شما را ميبيزد تا از خس جدا سازد.
شما را ميسايد تا سفيد كند.
شما را ميوَرزَد تا نرم شويد؛
و آنگاه شما را به آتش مقدس خود ميسپارد تا نانِ مقدس شويد، بر خوانِ مقدس خداوند.
«جبران خليل جبران»
Tuesday, March 19, 2002

- كوه است و كوه است و كوه،
سنگ است و سنگ است و سنگ،
| رقصان و پایكوبان تجديد عظمتت را به انتظار مینشينيم. |
- ...
| كورش، | داريوش، | من | | | | من، | كورش، | داريوش | | | | من، | من، | من | | | | | | | و من؟ | | | | | | | ... |
Friday, March 08, 2002

| دارم ز تو نامهربان | | | | شوقي به دل، شوري به جان | | | | ميسوزم از سرّ نهان |
| ز جانم چه ميخواهي | | | نگاهي به من داري |
| يا رب برَس امشب به فريادم | | | | بستان از آن نامهربان دادم | | | | بيداد او بركنده بنيادم |
| گو ماه من از آسمان دمي چهره بنمايد | | | تا شاهدِ امّيدِ من ز رخ پرده بگشايد |
نفسم گرفت از اين شهر، در اين حصار بشكن در اين حصار جادويي، روزگار بشكن . . .تو كه ترجمان عشقي، به ترنم و ترانه لب زخمديده بگشا، صف انتظار بشكن . . .سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
Thursday, March 07, 2002

- اين فوضولي هم عجب بد درديهها !!! مياد كه آدمو خفه كنه ...
Thursday, February 28, 2002

- قولوا لا اله الا الله تفلحوا ...
Tuesday, February 26, 2002

- دلم گرفته ...
| كه من و تو، تو و من، همان ما | | همان ماي آنروزها |
| دوش به دوش، گام به گام، | | | بي حرفي و سخني، | بي كلمات | | |
| پيموديم راه رفاقت گذشته را ... | سپس | | | | | آنگاه | | | | | تو باز تو شدي | | | | و من من | | | | | تا ديداري دگر! |
Friday, February 22, 2002

- ترك اگر لقمان شود باز هم خر است ...
Sunday, February 17, 2002

- خدايا، خوش دارم كه در نيمههاي شب در سكوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم، با ستارگان نجوا كنم، و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم.
آرام آرام به عمق كهكشانها صعود نمايم، محو عالم بينهايت شوم، از مرزهاي عالم وجود درگذرم، در وادي فنا غوطهور شوم و جز خداي چيزي را احساس نكنم.
خدايا، ما را ببخش.
گناهاني كه مارا احاطه كرده و خود از آن آگاهي نداريم.
گناهاني را كه ميكنيم و با هزار قدرت عقل توجيح ميكنيم و خود از بدي آن آگاهي نداريم ...
Thursday, February 14, 2002

مـرا مـيبـيـنـي و هـر دم زيادت مـيكـنـي دردم تـو را ميبـيـنـم و ميـلـم زيادت ميشـود هـر دم به سامانـم نميپـرسي نميدانـم چه سر داري بـه درمـانـم نميكـوشي نـميدانـي مـگـر دردم نه راهـست اينـكـه بگـذاري مرا بر خاك و بگريزي گــذاري آر و بــازم پــرس تــا خـاك رهــت گــردم نـدارم دستـت از دامـن بـجز در خـاك و آنـدم هـم كـه بـر خـاكـم روان گــردي بـگيـرد دامنـت گـردم فرو رفت از غم عشقت دمم دم ميدهي تا كي دمــار از مــن بـــرآوردي نـمـيگــويــي بـــرآوردم شبـي دل را به تاريكـي ز زلـفـت باز ميجستـم رخـت ميديـدم و جامي هلالي بـاز مـيخوردم كـشيدم در بـرت نـاگاه و شـد در تاب گـيـسويـت نــهـادم بـر لـبـت لـب را و جـان و دل فـدا كـردم
تو خوش ميباش با حافظ برو گو خصم جان ميده
چـو گـرمي از تو ميبينم چه باك از خصم دم سردم
امروز ولنتاين (Valentine) بود، و ... 
Wednesday, February 13, 2002

فردا ولنتاين (Valentine) است، اما ... 
- نـــــــــــــــه
بازم تولد ...
Tuesday, February 12, 2002

- خدايا خودت به فريادم برس ...
Monday, February 11, 2002

- من از صداي گريه تو‚ به غربت بارون رسيدم
تو چشات باغ بارون زده ديدم
چشم تو همرنگ يه باغ‚ تو غربت غروب پاييز
مثل من‚ از يه درد كهنه لبريز
با تو بوي كاهگل و خاك‚ عطر كوچه باغ نمناك‚ زنده ميشه
با تو بوي خاك و بارون‚ عطر ترمه و گلابتون‚ زنده ميشه
تو مثل شهر كوچيك من‚ هنوز برام خاطره سازي
هنوزم قبله معصوم نمازي
تو مثل ياد بازي من‚ تو كوچههاي پير و خاكي
هنوزم براي من عزيز و پاكي
- تولدت مبارك همكلاسي ...
مگه نه؟
- من اينجايم‚ همانجايي كه بايد‚ همانجايي كه بود و ديگر نيست‚ نه نگوييم نيست‚ نميدانم دگر آن هست يا نيست. همانجايي كه ديداري بود آن روز‚ و از آن روز ...
همانجايي كه دلها واژگون گشت‚ در آن هنگام دنيا زير و رو گشت.
بديدار نگاهي از نگاري در پي آن روز‚ من اينجايم.
آمدم. آمدم به ديدار مولودي‚ مولودي كه دوباره متولد شدهاست. آمدم كه ببينم‚ آمدم كه بدانم. نميدانم دگر آن هست يا نيست.
نميدانم بر اين راه راه برگشت هست يا نيست‚ نميخواهم بدانم اين سفر را بازگشتي نيست يا هست.
و اين را گفت و او رفت:
دردي است غير مردن كان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كان درد را دوا كن
اصفهان
26-10-80
- مسي: آنكه خود را هدر داد!
مسي: آنكه نمي دانست چقدر مي داند!
مسي: ...
.
.
.
|
|
|
|
| |
|
Messi is here,
Messi is there,
Messi is eveywhere ...
|
|
سوابق
|
|