مسی
 


Monday, March 31, 2003
  • لحظه‌ای با من باش

    لحظه‌ای با من باش
    تا از آن لحظه برُويَم تا گل
    که ببندم از نگاهِ تو به هر ستاره پل

    لحظه‌ای با من باش
    تا که از تو نفسی تازه کنم
    تا از آن لحظه با تو سفر آغاز کنم
    سفری تا تهِ بيشه‌های سرسبز خيال
    تا به دروازه شهر آرزوهای محال
    سفری در خم و پيچ گذرِ ستاره‌ها
    از ميونِ دشت پر خاطره ترانه‌ها
    لحظه‌ای با من باش
    لحظه‌ای با من باش


    لحظه‌ای با من باش
    تا به باغ چشم تو، پنجره‌ای باز کنم
    از تو شعر و قصه و ترانه‌ای ساز کنم
    شعری هم‌صدایِ بارون
    رنگ سبز جنگل و آبی دريا
    قصه‌ای به دنگ و عطر
    قصه‌های عشق عاشقای دنيا
    از يه لحظه تا هميشه
    می‌شه از تو پَر گرفت تا اوج ابرا
    کوچه پس‌کوچه شهرُ
    با خيالت پرسه زد تا مرز فردا
    لحظه‌ای با من باش
    لحظه‌ای با من باش



Sunday, March 30, 2003


Saturday, March 29, 2003
  • شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش
    که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
    سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش
    مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
    بياور می که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن
    به لعب زهره چنگی و مريخ سلحشورش
    کمند صيد بهرامی بيفکن جام جم بردار
    که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش
    بيا تا در می صافيت راز دهر بنمايم
    به شرط آن که ننمايی به کج طبعان دل کورش
    نظر کردن به درويشان منافی بزرگی نيست
    سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

    کمان ابروی جانان نمی‌پيچد سر از حافظ
    وليکن خنده می‌آيد بدين بازوی بی زورش

  • خيلی تلاش کردم اينو ننويسم اينجا، چون خارج از روال بود. اما خودش زور زوری اومد اينجا!

    اون شب تو اينجا بودی، توی همين اتاق، پيش همه ما. يادته؟
    آخرين شب، آخرين ديدار، آخرين بار و تمام ــ مثل «شام آخر» بود ــ شايد برای هميشه، شايد وقتی ديگر.
    خيلی گذشته از اون شب، خيلی. خيلی چيزا بود که تا اون شب بهت نگفته بودم، و گفتم بالاخره. مگه نه؟
    شب تلخی بود، تلخ و سخت و غمگين. به تلخی مستی هر شبم، به سنگينی گرد و غبار اتاقم، و به غمگينی نگاه دخترک کوچک روستايی.
    و گذشت و گذشت و گذشت ...

    ديگه کاغذم خيسه خيسه، بسه!!!

    رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها کن
    ترک من خراب شبگرد مبتلا کن



Friday, March 28, 2003
  • اين، حالِ من بی‌توست
    بغض غزلی بی‌لب
    اُفتاده‌ترين خورشيد
    زير سم اسب شب

    اين، حالِ من بی‌توست
    دلداده‌تر از فرهاد
    شوريده‌تر از مجنون
    حسرت به دلی، در باد

    پيدا شو که می‌ترسم
    از بستر بی‌قصه
    پيدا شو نفس برده
    می‌ترسه ازت غصه

    بی‌وقفه‌ترين عاشق
    موندم که تو پيدا شی
    بی‌تو همه‌چی تلخه
    بايد که تو هم باشی


Thursday, March 27, 2003
  • وقتی که دلتنگ می‌شمُ
    همراه تنهايی می‌رم
    داغ دلم تازه می‌شه
    زمزمه‌های خوندنم
    وسوسه‌های موندنم
    با تو هم‌اندازه می‌شه

    قد هزارتا پنجره
    تنهايی آواز می‌خونم
    دارم با کی حرف می‌زنم
    نمی‌دونم نمی‌دونم

    اين روزا دنيا واسه من
    از خونمون کوچيک‌تره
    کاش می‌تونستم بخونم
    قد هزار تا پنجره
    طلوع من، طلوع من،
    وقتی غروب پر بزنه،
    موقع رفتن منه

    حالا که دلتنگی داره
    رفيق تنهاييم می‌شه
    کوچه‌ها نارفيق شدن
    حالا که می‌خوام شب و روز
    به هم‌ديگه دروغ بگن
    ساعتا هم دقيق شدن


Wednesday, March 26, 2003


Tuesday, March 25, 2003


Saturday, March 22, 2003


Friday, March 21, 2003


Thursday, March 20, 2003


Wednesday, March 19, 2003


Monday, March 17, 2003


Friday, March 14, 2003
  • شکلات
    ۱- شکلات خوب، شما را مريض نمی کند. حتی چاقتان هم نمی کند. (روبر لنکسی - شکلات فروش فرانسوی)
    ۲- از هر ۱۰ نفر، ۹ نفر شکلات دوست دارند و نفر دهمی هم دروغ می گويد. (جان ب.توليوس - نقاش)
    ۳- هر کس يک فنجان شکلات مايع بخورد، در برابر خستگی يک روز سفر مقاوم می شود. (گوته - نويسنده آلمانی)
    ۴- فکر نکنيد شکلات جايگزينی برای عشق است، بلکه عشق جايگزين شکلات است.
    ۵- شکلات را بطور کامل دوست داشته باشيد، بدون احساس حقارت و شرم، هميشه به ياد داشته باشيد بدون کمی ديوانگی، ديگر آدم عاقلی وجود ندارد. (روش فوکلد - فيلسوف فرانسوی)
    ۶- سلامتی يعنی چه؟ يعنی شکلات. (مارسل پروست - نويسنده فرانسوی)
    ۷- هر روز، ۴ ماده غذايی را که برای سلامتی لازم است می‌خورم: الف.شکلات شيری، ب.شکلات قهوه، ج.شکلات وانيلی، د.شکلات کاکائويی. (مارک تواين)
    ۸- شکلات افراد را از يکنواختی به حالت خلسه فرو می برد. (جان وست)
    ۹- ساير خوراکی ها فقط خوردنی هستند، ولی شکلات، شکلات است. (پاتريک اس.کاتلينک - نويسنده آمريکايی)
    ۱۰- قدرت يعنی اينکه بتوانی يک شکلات را به ۴ قسمت تقسيم کنی؛ اما فقط يک قسمت آنرا بخوری. (جوديت ويورست - روانشناس کانادايی)



Wednesday, March 05, 2003
  • «منم آرش، ـــ
    چنين آغاز کرد آن مرد با دشمن؛ ـــ
    منم آرش، سپاهی مری آزاده،
    به تنها تير ترکش آزمون تلختان را
    اينک آماده.

    مجوييدم نسب، ـــ
    فرزند رنج و کار؛
    گريزان چون شهاب از شب،
    چو صبح آماده ديدار.

    مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛
    گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش.
    شما را باده و جامه
    گوارا و مبارک باد!


    دلم را در ميان دست می‌گيرم
    و می‌افشارمش در چنگ، ـــ
    دل، اين جام پر از کين و پر از خون را؛
    دل، اين بی‌تاب خشم آهنگ...

    که تا نوشم به نام فتحتان در بزم؛
    که تا کوبم به جام قلبتان در رزم!
    که جام کينه از سنگ است.
    به بزم ما و رزم ما، سبو و سنگ را جنگ است.

    در اين پيکار،
    در اين کار،
    دل خلقی است در مشتم؛
    اميد مردمی خاموش هم پشتم.

    کمان کهکشان در دست،
    کمانداری کمانگيرم.
    شهاب تيزرو تيرم؛
    ستيغ سربلند کوه مأوايم؛
    به چشم آفتاب تازه‌رس جايم.
    مرا تير است آتش پر؛
    مرا باد است فرمانبر.


    وليکن چاره را امروز زور و پهلوانی نيست.
    رهايی با تن پولاد و نيروی جوانی نيست.
    در اين ميدان،
    بر اين پيکان هستی سوز سامان‌ساز،
    پری از جان ببايد تا فروننشيند از پرواز


Tuesday, March 04, 2003


 
Messi is here,
Messi is there,
Messi is eveywhere ...




Home       Archives