مسی
 


Sunday, March 31, 2002
  • بُوَد كه بار دگر بشنوم صداي تو را؟
    ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را؟

    بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
    ببوسم آن سر و چشمانِ دلرباي تو را

    ز بعد اين همه تلخي كه مي‏كشد دل من
    ببوسم آن لبِ شيرينِ جان‏فزاي تو را

    كي‏ام مجالِ‌كنارِ تو دست خواهد داد
    كه غرقِ بوسه كنم باز دست و پاي تو را

    مباد روزيِ چشمِ من اي چراغِ اميد
    كه خالي از تو ببينم شبي سراي تو را

    دل گرفته من كي چو غنچه باز شود
    مگر صبا برساند به من هواي تو را

    چنان تو در دلِ من جا گرفته‏اي اي جان
    كه هيچ كس نتواند گرفت جاي تو را

    ز روي خوبِ تو برخورده‏ام، خوشا دلِ من
    كه هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را

    سزاي خوبيِ تو بر نيامد از دستم
    زمانه نيز چه بد مي‏دهد سزاي تو را

    به ناز و نعمتِ باغِ بهشت هم ندهم
    كنارِ سفره نان و پنير و چاي تو را

    به پايداريِ آن عشقِ سربلند قسم
    كه سايه تو به سر مي‏برَد وفاي تو را

    هـ . ا. سايه



Wednesday, March 27, 2002
  • مَن ِ من

    و من اينگونه دنبالش هستم
    و آن كجاست آن من گمشده من
    [نه‏آن قطعه يافت شده من]
    آن من كه من بود،
    كه بود،
    كه 'نا بود' نبود،
    كه ــ با فرياد ــ او اينگونه مي‏گفت:
    «منم، من.
    «نه من آرش،
    «نه من كورش،
    «نه من او،
    «نه من آن،
    «نه من اين،
    «كه من من.»
    منم، من.


Tuesday, March 26, 2002
  • يار دبستانی من

    يار دبستاني من
    چوب الف بر سر ما
    با من و همراه مني
    بغض من و آه مني
    حك شده اسم من و تو
    تركه بيداد و ستم
    رو تن اين تخته سيا
    مونده هنوز رو تن ما
    دشت بي‏فرهنگي ما
    خوب اگه خوب بد اگه بد
    هرزه تمام علفاش
    مرده دلاي آدماش
    دست من و تو بايد اين
    كي مي‏تونه جز من و تو
    پرده‏ها رو پاره كنه
    درد ما رو چاره كنه



Monday, March 25, 2002
  • مـهـر

    هنگامي كه مهر شما را فرامي‏خواند، از پي‏اش برويد، اگرچه راهش دشوار و ناهموار است.
    و چون بالهايش شما را در بر مي‏گيرند، وا بدهيد، اگرچه شمشيري در ميانِ پرهايش نهفته باشد و شما را زخم برساند.
    و چون به شما سخن مي‏گويد او را باور كنيد، اگرچه صدايش رؤياهاي شما را برهم زند، چنان كه بادِ شمال باغ را ويران كند.

    زيرا كه مهر در همان دَمي كه تاج بر سر شما مي‏گذارد، شما را مصلوب مي‏كند. همچنان كه مي‏پروراند، هَرَس مي‏كند.
    همچنان كه از قامتِ شما بالا مي‏رود و نازك‏ترين شاخه‏هاتان را كه در آفتاب مي‏لرزند نوازش مي‏كند، به ريشه‏هاتان كه در خاك چنگ انداخته‏اند فرود مي‏آيد و آن‏ها را تكان مي‏دهد.

    شما را مانندِ بافته‏هاي جو در بغل مي‏گيرد.
    شما را مي‏كوبد تا برهنه كند.
    شما را مي‏بيزد تا از خس جدا سازد.
    شما را مي‏سايد تا سفيد كند.
    شما را مي‏وَرزَد تا نرم شويد؛
    و آنگاه شما را به آتش مقدس خود مي‏سپارد تا نانِ مقدس شويد، بر خوانِ مقدس خداوند.

    «جبران خليل جبران»



Tuesday, March 19, 2002
  • كوه است و كوه است و كوه،
    سنگ است و سنگ است و سنگ،
    و اين من در برابر كورش
    و اين تو در برابر من
    و اين ما كه از اوييم!

    رقصان و پای‏كوبان تجديد عظمتت را به انتظار می‏نشينيم.




Friday, March 08, 2002

  • دارم ز تو نامهربان
    شوقي به دل، شوري به جان
    مي‏سوزم از سرّ نهان
    ز جانم چه مي‏خواهي
    نگاهي به من داري



    يا رب برَس امشب به فريادم
    بستان از آن نامهربان دادم
    بيداد او بركنده بنيادم
    گو ماه من از آسمان دمي چهره بنمايد
    تا شاهدِ امّيدِ من ز رخ پرده بگشايد


  • نفسم گرفت از اين شهر، در اين حصار بشكن
    در اين حصار جادويي، روزگار بشكن
    .
    .
    .
    تو كه ترجمان عشقي، به ترنم و ترانه
    لب زخم‏ديده بگشا، صف انتظار بشكن
    .
    .
    .
    سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
    تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن



Thursday, March 07, 2002


 
Messi is here,
Messi is there,
Messi is eveywhere ...




Home       Archives