مسی
 


Thursday, February 28, 2002


Tuesday, February 26, 2002
  • دلم گرفته ...
    اينرويا بود يا كابوس؟
    آري
    كه من و تو، تو و من، همان ما
    همان ماي آنروزها 
    دوش به دوش، گام به گام،
    بي حرفي و سخني،بي كلمات
    و
    با هزار معني
    پيموديم راه رفاقت گذشته را ...

    سپس
    آنگاه
    تو باز تو شدي
    و من من
    تا ديداري دگر!



Friday, February 22, 2002


Sunday, February 17, 2002
  • خدايا، خوش دارم كه در نيمه‏هاي شب در سكوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم، با ستارگان نجوا كنم، و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم.
    آرام آرام به عمق كهكشانها صعود نمايم، محو عالم بي‏نهايت شوم، از مرزهاي عالم وجود درگذرم، در وادي فنا غوطه‏ور شوم و جز خداي چيزي را احساس نكنم.
    خدايا، ما را ببخش.
    گناهاني كه مارا احاطه كرده و خود از آن آگاهي نداريم.
    گناهاني را كه مي‏كنيم و با هزار قدرت عقل توجيح مي‏كنيم و خود از بدي آن آگاهي نداريم ...


Thursday, February 14, 2002
  • مـرا مـي‏بـيـنـي و هـر دم زيادت مـي‏كـنـي دردم
    تـو را مي‏بـيـنـم و ميـلـم زيادت مي‏شـود هـر دم
    به سامانـم نمي‏پـرسي نمي‏دانـم چه سر داري
    بـه درمـانـم نمي‏كـوشي نـمي‏دانـي مـگـر دردم
    نه راهـست اينـكـه بگـذاري مرا بر خاك و بگريزي
    گــذاري آر و بــازم پــرس تــا خـاك رهــت گــردم
    نـدارم دستـت از دامـن بـجز در خـاك و آنـدم هـم
    كـه بـر خـاكـم روان گــردي بـگيـرد دامنـت گـردم
    فرو رفت از غم عشقت دمم دم مي‏دهي تا كي
    دمــار از مــن بـــرآوردي نـمـي‏گــويــي بـــرآوردم
    شبـي دل را به تاريكـي ز زلـفـت باز مي‏جستـم
    رخـت مي‏ديـدم و جامي هلالي بـاز مـي‏خوردم
    كـشيدم در بـرت نـاگاه و شـد در تاب گـيـسويـت
    نــهـادم بـر لـبـت لـب را و جـان و دل فـدا كـردم

    تو خوش مي‏باش با حافظ برو گو خصم جان مي‏ده
    چـو گـرمي از تو مي‏بينم چه باك از خصم دم سردم



Wednesday, February 13, 2002


Tuesday, February 12, 2002


Monday, February 11, 2002
  • من از صداي گريه تو‚ به غربت بارون رسيدم
    تو چشات باغ بارون زده ديدم

    چشم تو همرنگ يه باغ‚ تو غربت غروب پاييز
    مثل من‚ از يه درد كهنه لبريز

    با تو بوي كاهگل و خاك‚ عطر كوچه باغ نمناك‚ ‌زنده مي‏شه
    با تو بوي خاك و بارون‚‌ عطر ترمه و گلابتون‚ زنده مي‏شه

    تو مثل شهر كوچيك من‚‌ هنوز برام خاطره سازي
    هنوزم قبله معصوم نمازي

    تو مثل ياد بازي من‚ تو كوچه‏هاي پير و خاكي
    هنوزم براي من عزيز و پاكي
  • من اينجايم‚ همانجايي كه بايد‚ همانجايي كه بود و ديگر نيست‚ نه نگوييم نيست‚ نمي‏دانم دگر آن هست يا نيست. همانجايي كه ديداري بود آن روز‚ و از آن روز ...
    همانجايي كه دلها واژگون گشت‚ در آن هنگام دنيا زير و رو گشت.
    بديدار نگاهي از نگاري در پي آن روز‚ من اينجايم.
    آمدم. آمدم به ديدار مولودي‚ مولودي كه دوباره متولد شده‏است. آمدم كه ببينم‚ آمدم كه بدانم. نمي‏دانم دگر آن هست يا نيست.
    نمي‏دانم بر اين راه راه برگشت هست يا نيست‚ نمي‏خواهم بدانم اين سفر را بازگشتي نيست يا هست.
    و اين را گفت و او رفت:

    دردي است غير مردن كان را دوا نباشد
    پس من چگونه گويم كان درد را دوا كن

    اصفهان
    26-10-80



 
Messi is here,
Messi is there,
Messi is eveywhere ...




Home       Archives